خاطرات/شهید کاوه/
گوینده: محمود خسروی |
یک شب شورای فرماندهی تیپ در اتاق فرماندهی جلسه ای به منظور توجیح عملیات برگزار شده بود و این جلسه تا ساعت 2/5 شب به طول انجامید. کاوه سه ساعتی که خوابید برای نماز صبح حرکت کرد و بعد از خواندن نماز مجدّداً به استراحت پرداخت. ساعتهای 6 صبح بود که دیدم چند نفر از برادران بسیجی پشت درب فرماندهی آمدند و در زدند و گفتند: ما مأموریّتمان تمام شده و می خواهیم به مشهد برویم دوست داریم با برادر کاوه عکس بگیریم. من گفتم: ایشان تا ساعت 3 صبح بیدار بودند و خسته هستند خواهش می کنم شما بروید و نخواهید که ایشان را از خواب بیدار کنم. ولی این چند نفر اصرار داشتند که ما می خواهیم برویم و دیگر ایشان را نمی بینیم. در همین لحظه ای که ما داشتیم با این نیروها بحث می کردیم کاوه صدایمان را شنیده بود یکدفعه دیدم که من را صدا می زند و می گوید: آقای خسروی، گفتم: بله، گفت: این برادرهایی که می خواهند بروند و پایان مأموریّت گرفته اند بگویید یک چند دقیقه ای صبر کنند من لباسهایم را بپوشم و بیایم تا در خدمتشان عکس بگیریم. من گفتم: آقای کاوه شما خسته هستید گفت: نه، من نمی خواهم کسی از من کوچکترین ناراحتی داشته باشد اینها دلشان خوش است که با من عکس بگیرند. من حاضر هستم که بیایم و با آنها عکس بگیرم. با توجه به اینکه حدود 50 سانتی متر برف هم آمده بود و هوا هم سرد بود ولی این برادر ها حدود یک ساعت کاوه را دور پادگان می چرخاندند و با ایشان عکس می گرفتند، وقتی برگشت گفتم: صلاح نبود شما در این هوای سرد می رفتی. کاوه گفت: نه، ایشان چون دوست داشتند نمی خواستم که ناراحت بشوند. |